امروز میخوام داستان کنکور و انتخاب رشتمو بگم، متاسفانه کنکور توی ایران تاثیر زیادی روی سرنوشت ماها میزاره ، مخصوصا نسل ما، اما خداروشکر الان آگاهی مردم خیلی بیشتر شده و این قضیه رو به بهتر شدنه...
منم مثل همه بچه های دبیرستان و به خاطر جوی که وجود داشت علاقه مند بودم که یه رشته خیلی خوب قبول شم مثل دندون پزشکی و یه رتبه خیلی خوب بیارم بزنم تو دهن یه سری از فامیلا!😁 این ذهنیت غالب کنکوریا توی سال کنکوره و بدون هیچ دیدی نسبت به رشته های تاپ مثل رشته های درمانی تمام رویا و هدفشون میشه رسیدن به این رشته ها به هر قیمتی شده حتی سلامتیشون... منم ازین قضیه مستثنی نبودم.
خب! من یه سال پشت کنکور موندم، کنکور اولم سال 96 بود، سالی بود که هم درس میخوندیم و هم مدرسه میرفتیم. اون موقع اصن هیچ دید درستی به درس خوندن سال کنکور نداشتم و فکر میکردم هر چی ساعت مطالعه بیشتر بهتر، نه تصوری از تست زدن داشتم و نه آزمون آزمایشی دادن... همین طوری تحت تاثیر جو دور و بر، صرفا خودمو توی زیرزمین خونه حبس می کردم و همین طوری چشمم رو به خطوط کتاب می دوختم و صرفا بر اساس شنیده ها پیش میرفتم. حتی موهامو کچل کردم که تمرکزم رو درس باشه😁.
خلاصه ما همین طور پیش رفتیم و رسیدیم به روز کنکور، حوزه امتحان من دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی بود و من این قضیه رو به فال نیک گرفتم. رفتیم بالا برای کنکور، مراقبمون یه آقاهه ی باحالی بود که فک کنم دانشجو همون جاها بود. به جز اون آقاهه هیچ نکته مثبتی وجود نداشت. استرس مرگباری رو تجربه میکردم که تا اون موقع تجربه نکرده بودم. واقعا زیاد بود... اونقدری که دستام میلرزید و فکم هم همینطور. عمومیا رو گذاشتن جلومون و شروع تایم عمومی از بلندگو به شکل ترسناکی اعلام شد. آقا ما شروع کردیم و با اون استرس وحشتناک و صدای ورق زدن سریع رقیبان که به قول اخبار «تنش رو تشدید می کرد» و انتظار بالایی که به وقت دیدن سوالا بی جواب میموند.... تایم تمام شد و عمومیا اصلا خوب به نظر نمیرسید... اما آدمی همیشه امیدواره حتی امید الکی... انشالا تخصصیا رو بهتر میزنم... تخصصیا رو هم شروع کردیم اما به نظر مطابق انتظار نبود... اما تا آخرش رفتم و تمام شد... بعد اتمام کنکور یه احساس راحتی همراه با نگرانی داشتم... احساسات متناقضو تا حالا همزمان تجربه نکرده بودم... شنیدم که یکی از همکلاسیام به خاطر مشکل معده ای که سر جلسه واسش بوجود اومد بردن بیمارستان، کم پیش نمیاد همچین قضیه هایی و شما هم حتما توی دور و وریاتون زیاد دیدید.
فاصله بین کنکور تا اعلام نتایج رو سعی کردم به بیخیالی بگذرونم اما اونجور که باید نشد و با نگرانی که دائم به یادم میومد میگذشت. صحبت و طعنه های بعضی از فامیلا هم بدترش میکرد. تا اینکه یه روز یهویی اعلام کردن که نتایج اومده و قلبم یهویی ریخت و رفتم پای کامپیوتر و استرسی مثل زمان سر جلسه تجربه کردم. با دستی لرزان مشخصاتو وارد میکردم و یهویی اینترو زدم و کارنامه اومد... خیلی بد بود. خیلی بد اصن اون چیزی که میخواستم نبود و احساس کردم در حقم ظلم شده و فوری رفتم تو قسمت اعتراض... اون شب واقعا سخت گذشت... کلی گریه کردم... فامیل های عزیز و نگران هم که دائم تماس می گرفتن و جویای حال کارنامه ما بودن که رمقی نداشت.... دقیق یادم نیست که رتبم چند شد اما حدود 5000 منطقه 1 بود که شانسی برای رشته های تاپ نداشت. بعد از گذشت چند روز که حالم بهتر شد شروع کردم به تصمیم گیری. ماندن یا رفتن مسئله این است! خودم روی ماندن برای سال دیگه اصرار داشتم. اما نظر خانواده و یه سری ازین فامیلا که الکی مدرک گرفتن و فکر میکنن میتونن توی زندگی و تصمیمات همه دخالت کنن این بود که بری یه چیزی الکی بخونی... کلی برای تصمیمم جنگیدم و اصن یادم نمیره اون شبای سختو که تنها مادر عزیزم از تصمیمم حمایت میکرد. یه چیزی رو همین جا بگم: بارها پیش اومده که مجبور شدم برای تصمیم سرنوشت خودم که مال خودم بوده با کسایی که ساز مخالف میزنن بجنگم... از انتخاب رشته دبیرستان بگیر، تا پشت کنکور موندن و انتخاب رشته دانشگاه... و هر بار هم از اصرار و یک دنده بازی خودم راضی بودم و بهش افتخار میکنم. هیچوقت اجازه ندید کسی برای شما تصمیم بگیره، این شمایید که میتونید شرایطو آنالیز کنید و ببینید که الان چی برای شما خوبه... بقیه حتی اگه از سر دلسوزی هم باشه چون جای شما نیستن، دید خوبی ندارن و تصمیم خوبی واستون نمیگیرن... یادتون هم باشه اگر انتخاب نکنید واستون انتخاب میکنن..
آقا من یه انتخاب رشته الکی کردم که میدونستم جایی قبول نمیشم تا دهن بقیه رو ببندم و شروع کردم به خوندن... سال قبلو بررسی کردم و دیدم که مشکلات کجا بود:
- وقت درس خوندن کم بود چون کلاسای مدرسه بود: الان یه عالمه وقت داشتم
- کسی رو نداشتم که راه درستو نشونم بده: پس رفتم سراغ آدم درستش
- آزمون منظمی نداشتم: رفتم یه آزمون ثبت نام کردم
- دور و وریام که تاثیر بدی روی من میزاشتن، پس رفت و آمدم رو محدود کردم باهاشون
- محیط مطالعمو از اون زیرزمین به اتاق مخصوصم تغییر دادم😁
آقا ما بسم ا... شروع کردیم برای سال کنکور 97، انصافا سال سختی بود اما میارزید بهش... بالا پایین زیاد داشتم، بار ها نا امید شدم و درس خوندنو ول کردم اما باز برگشتم... اضطراب مزمنی که الان هم گاهی گریبانمو میگیره حاصل اون دو سال کنکور بود... کنکور خیلی آسیب زننده است واقعا... بعد اون دوسال کنکور دیگه زندگی کردن یادمون میره و اگه نریم سراغ حل کردنش و ترمیم این زخما هیچوقت به زندگی عادی برنمیگردیم... اینا رو میگم که اگه تو هم مثل منی حواست باشه...
از بحث منحرف نشیم😁! اون سال هم گذشت و من تقریبا به تمام منابع رسیدم... آزمونای آخرم فوق العاده امیدوار کننده بود و من تمام استراتژی های مورد نیاز برای سر جلسه رو یاد گرفتم و تمرین کردم... حوزه آزمونم همون حوزه ای شد که قبلا هم چند بار داخلش آزمون دادم و این بار هم به فال نیک گرفتم... روز آزمون همه چی خوب بود... هوا، آدما، جای نشستنم... همه چی ، همون طور بود که انتظارشو میکشیدم... با این که بعضی از درسا سخت بود اما خودمو نباختم... کمی استرس داشتم مخصوصا اول کار اما اون عادیه...
آقا تمام شد و ما اومدیم بیرون و خیلی راضی بودم... حس خوبی داشت و البته کمی نگرانی و بعضی سوالا که یادم میومد که اشتباه زدم... اما اوضاع تحت کنترل بود...
روز اعلام نتایج باز یه عالمه دلم شور میزد و تا نتایج رو دیدم باز گریه کردم و ناراحت شدم... اون چیزی که میخواستم نبود، اما خانواده از خوشحالی گریه کردن... رتبم 477 منطقه یک شد... و سهمیه ای هم نداشتم که بهش امید داشته باشم... شهری که زندگی میکردم یعنی «مشهد» در رشته پزشکی و دندون روزانه قبول نمیشدم... هیچ کدوم از دانشگاه های پزشکی تاپ کشور رو قبول نمیشدم اما شهرستانا رو میاوردم... من قاطعانه دندونپزشکی میخواستم و توی انتخاب رشتم همه ی دندون های کشورو بالاتر از رشته های دیگه زدم. این که خارج از شهر خودم قبول میشدم نوید یه دوران سخت رو میداد مخصوصا برای من که خیلی خونگی بودم😁. اما همراهش کلی تجربه جدید و به درد بخور داشت که البته کلی هم سخت بود...
نتایج اومد و من برای مصاحبه دانشگاه شاهد دعوت شدم... با این که سهمیه نداشتم اما رتبم به این دانشگاه میخورد و بعد از قبول شدن مصاحبش و اومدن نتایج نهایی من در این دانشگاه پذیرفته شدم، بدیای خودشو داره اما خوبیاش می چربه...
اگه بخوام خیلی باکلاس معرفیش کنم این جوریه☺: دانشکده دندانپزشکی شاهد جزو دانشگاه های روزانه است و تعهد خاصی مثل دانشگاه های ارتش نداره. در تهران واقع شده و حدود 60 درصد بچه هاش سهمیه ای هستند اما من جزه اون 40 درصد غیر سهمیه ای هستم. کارنامم رو هم میزارم😏

اینو بگم که شاید دندونپزشکی رسالت و یا اون حد اعلای استعدادم نیست اما یکی از کارهایی هست که من ازش لذت میبرم و توش یه مقدار استعداد هم دارم (تف به ریا). ممکنه به خاطر دست به دست دادن مه و خورشید و فلک رفتم سمتش اما خیلی راضی هستم از انتخابش. آدمی باید کارهای مختلفی رو تا 30 سالگیش امتحان کنه تا ببینه که کدوم یکی واسش بهتره. من هم دارم چیز های مختلف رو امتحان میکنم. شما هم اگه هنوز موفق نشدید زمینه مورد علاقه خودتونو پیدا کنید نگران نباشید یه مقدار زمان میبره و اینو بدونید که همه دنیا کنکور نیست واقعا و بعد از وارد شدن به دانشگاه یا بهتره بگم گذر از کنکور متوجه این قضیه خواهید شد.